
هستي به دو قسمت تقسيم ميشود: «طبيعت» و «ماوراء طبيعت». آنچه در رابطه با ماوراء الطبيعة است، عوالم غيبي به شمار ميرود و آنچه مربوط به عالم ماده است، طبيعت ناميده ميشود.
آيا عوالم غيبي و ساكنان عوالم غيبي قابل دسته بندي و معرفي هستند؟ معرفي و دسته بندي آنها چگونه است؟
ساكنان عالم غيب را ميتوان به اين شكل دستهبندي كرد:1. عقول دهگانه؛ بنا به قول فلاسفه؛ 2. ارواح زكيّه؛ 3. ارواح خبيثه؛ 4. أجنّه (جنينهاي فوت شده) مسلمان؛ 5. أجنّة كافر؛ 6. ابليس و ذريّة ابليس؛ 7. ملائكه كه خود هزاران رقم هستند؛ 8. حوريان بهشتي؛ 9. غلامان بهشتي؛ 10. عالين كه در هنگام سجده ملائك به آدم صفيالله، مأمور بر سجده نبودند. خداوند در قرآن كريم خطاب به شيطان ميفرمايد:أستكبرت أم كنت من العالين.1آيا تكبّر نمودي يا از جملة عالين (برتران) بودي؟11. و هزاران نوع از انواع مخلوقات كه هيچ كدام نامشان مطرح نيست.ماوراء الطبيعه مجموعاً بزرگتر از طبيعت است و ما وقتي در رابطه با وسعت عالم طبيعت حيران بمانيم در رابطه با عالم ماوراء الطبيعه بيشتر دچار حيرت ميشويم. ما در منظومهاي ساكن هستيم كه قطر آن چندين سال نوري است. در كهكشاني كه منظومة ما قرار دارد، صدها منظومه، مانند منظومة ما وجود دارد. اگر كهكشانها را در نظر بگيريد، ميبينيد كه بيش از ششصد كهكشان تاكنون كشف شده كه بعضي با چشم مسلح قابل رؤيت و بسياري نيز قابل رؤيت نيستند. كه اينها با فاصلههاي بسيار زياد از همديگر واقع شدهاند و بالاخره صرفنظر از عوالم ربوبي كه اصلاً ما به آنجا راه نداريم.عوالم غيب يعني عالم ملكوت، عالم جبروت و عوالم ديگر غيبي، اصلاً قابل مقايسه با عالم طبيعت نيستند. طبيعت با همة وسعتش در مقابل عالم ملكوت هيچ است.
لطفاً مختصري دربارة هر دسته توضيح بدهيد، چون برخي از آنها نظير «كروبيّان»، اگرچه زياد به كار ميرود، امّا چندان شناخته شده نيستند؟
انبياء(ع) چون خودشان ملائك را مشاهده و با آنها صحبت كردهاند؛ به خصوص وجود نازنين حضرت خاتم انبياء(ص) و در شب معراج كه از مخلوقات عجيب خلقت بازديد فرمودند و حتّي به موجوداتي برخورد كردند كه نه جزء ملائك بودند، نه جزء عالين و نه جزء كروبيّان؛ و هيچ جا هم اسمشان نيامده است. البته آنان ميتوانستند مطرح بكنند، امّا اگر مطرح ميكردند، هيچ دركي از آنها پيدا نميكرديم. ما ملائك را تا حدّي ميشناسيم و اجمالي از اوصاف آنها را داريم. در تاريخ نبوت انبياء(ع)، از تورات گرفته تا قرآن كريم، همه جا بحث ملائك مطرح است.هر كس به ميزان وسع درك خودش، برداشتي از ملائك دارد. امّا در رابطه با ساير مخلوقات، نه اسم آنها را شنيدهايم و نه جايي خواندهايم، و نه انبياء(ع) فرمودهاند. شايد بر انبياء به استثناي خاتم الانبياء(ص) و انبياي اولوالعزم(ع)، همة اين عوالم كشف نشده باشد ممكن است بخشي از آنها برايشان مكشوف شده باشد چه رسد به ما كه خاكنشين و اهل طبيعت و اهل ناسوت هستيم. از عالم خود و حتّي از جسم خويش خبر نداريم.«آلكسيس كارل» در كتاب انسان موجودي ناشناخته ميگويد كه در بدن هر انساني ده ميليون ميليارد سلول وجود دارد. ما حتّي از تصوّر اين رقم عاجزيم. ده ميليون ميليارد خيلي عجيب است. اين همه عجايب در جهان خلقت طبيعت وجود دارد كه ما به آن احاطه نداريم؛ چه رسد به ماوراء طبيعت. امّا از مجموع آيات و روايات و فرمايشهاي چهارده معصوم(ع) و انبياء به اين نتيجه ميرسيم كه خداوند متعال، مخلوقاتي دارد كه هر يك از آنها داراي قدرتهاي فوقالعاده هستند، و خودشان هم به اين دليل كه از اصناف مختلف هستند، همديگر را درك نميكنند. بلاتشبيه مثل اينكه ما به كرة مريخ رفته باشيم و كسي از زمين بيايد و براي ما چگونگي زمين را تعريف كند و بگويد در كرة زمين موجوداتي هستند غير از بشر كه زندهاند و حركت دارند، و به آنها «حيوانات» گفته ميشود.شنونده مريخي فكر ميكند كه شايد حيوانات همگي به يك رقم موجود هستند، در حاليكه خود حيوانات، عجيب و متفاوتند. حيوانات برّي (خشكي) و بحري (دريا) اقسام و انواع متفاوتي دارند كه شايد به هزاران نوع برسد. خود اين حيوانات هيچ اطلاعاتي از عالم همديگر ندارند. مثلاً مار هيچ اطلاعاتي از عالم اسب ندارد و اسب نيز از عالم مار بياطلاع است و تنها اين را ميداند كه مار، دشمن وي و جانوري گزنده است.يا مثلاً برخي از مخلوقات هستند كه قدرتهاي فوقالعادهاي دارند كه حتّي ما انسانها فاقد آن هستيم مثل حسّ ششم؛ گر چه بشر هم حسّ ششم دارد، امّا در مقابل برخي حيوانات، اين حس بسيار ضعيف است. عوالم غيب و شهود هر دو مهماند، امّا عالم ماوراءالطبيعه مهمتر از طبيعت است.
چطور ميتوان با آن موجودات ارتباط برقرار نمود؟
چون بنده هيچيك از اين نحو ارتباطها را ندارم، پاسخي هم براي اين پرسش ندارم، امّا ميدانم همه چيز براي همه كس امكانپذير است. اگر شخص راستگويي آمد و به شما گفت: من ملك را مشاهده كردهام، تعجب نكنيد و آن را غير ممكن ندانيد. اصل ماجرا ممكن است و بحث در اين است كه آيا ادّعاي او راست است. البته بايد بدانيم كه ما براي هيچكدام از اين بازيها خلق نشدهايم. خداوند متعال در قرآن كريم فرمود:و ما خلقت الجنّ و الإنس إلّا ليعبدون.2و جنّ و انس را نيافريدم جز براي آنكه مرا بپرستند.ما را براي بندگي آفريدهاند. ما بايد دائم در حال مراقبه و محاسبه باشيم تا شايد لياقت ملاقات خدا و ملاقات حضرت مهدي(ع) را پيدا بكنيم و اگر اين سعادت نصيب ما نشد لااقل انجام وظيفه كرده باشيم. زماني من امام جمعه دورود بودم. يك بار رانندهاي از طرف سپاه و با ماشين سپاه آمده بود و ما از تهران به سمت قم ميآمديم. اوّل اتوبان تهران ـ قم، ديديم يك طلبة سيّدي، ايستاده و منتظر ماشين است. ما چون به سرعت ميرفتيم، اوّل از ايشان ردّ شديم. من به آقاي راننده گفتم: لطفاً نگهدار و اين آقا را سوار كن. نگه داشت و دنده عقب گرفت.آن سيّد هم فهميد كه ما براي او نگه داشتيم، به سرعت آمد و من هم به احترام ايشان از صندلي جلو پياده شدم و عرض كردم شما بفرماييد و جلو سوار شويد. فرمودند: نه، من ميخواهم پهلوي شما بنشينم. ايشان حتّي سؤال هم نكرد و من از اين تعجب ميكنم. و حالا چطور شروع كرد؟ فرمود كه: اگر به اين مردم بگويي، فلاني اسم اعظم بلد است، تعجب كرده، حتّي تكذيب ميكنند. در حالي كه تعجب از اين نيست كه كسي اسم اعظم را بلد است، بلكه اگر گفتند فلاني اسم اعظم را بلد نيست، تعجب كنيد.باز دوباره فرمودند: اگر به اين مردم بگويي فلاني ملائكه را ميبيند، تعجب ميكنند و حتّي تكذيب ميكنند. اينكه تعجب و تكذيب ندارد، تعجب از اين است كه چرا ديگران نميبينند. بشر خلق نشده كه اينقدر كور و نابينا باشد.و ادامه دادند: اگر به اين مردم بگويي، فلاني طيالارض بلد است، تعجب ندارد. تعجب از اين است كه چرا اينان بلد نيستند.چون بنا نبوده كه اينطور باشد. تا آن جا كه يادم هست، ايشان پنج مثال ذكر كردند. همچنين فرمودند: اگر به اين مردم بگويي، فلاني امام زمان(عج) را ميبيند، تعجب ميكنند و تكذيب مينمايند، اينكه تعجب ندارد. عجب آن است كه چرا همه نميبينند؟ آيا ميشود كه امام غايب باشد و پس از اين همه مدّت، ما ايشان را نبينيم. ما در اين گفتوگو بوديم كه به دروازة قم رسيديم. بس كه در اين سفر به ما خوش گذشت، انگار كه اين مسير بيش از پنج دقيقه به طول نينجاميد.يك لحظه به ذهنم خطور كرد كه نكند ايشان خود حضرت(ع) هستند. در قيافهشان كه دقت كردم، فهميدم كه حضرت نيست. البتّه من چند نكته ديگر در ايشان ديدم كه نشان ميداد حضرت نيست؛ چون حضرت مهدي(ع) بر گونة راستشان خال زيبايي دارند كه ايشان نداشت. دوم اينكه ايشان پنج، شش مثال زدند كه لزومي نداشت در بحث اينقدر ريز شده و مثال بزنند. به اين دليل كه يكي از نشانههاي امام(ع) اين است كه كم صحبت ميكنند. اگر بتوان مطلبي را با يك جمله تفهيم كرد، همان يك جمله كافي است. من همان جملة اوّل را كه گفت منظورش را تا آخرفهميدم. كارهاي حضرت(ع) بسيار حكيمانه است. وقتي به دروازة قم رسيديم، بنده عرض كردم آقا جان! شما كجا تشريف ميبريد تا ما مسير را عوض كنيم و ابتدا شما را برسانيم، آنگاه به مسير خودمان ادامه دهيم. گفت: شما مسير خودتان را ادامه بدهيد، من هر جا خواستم، پياده ميشوم. وقتي ما به پمپ بنزين داخل شهر رسيديم، ايشان گفتند: نگه داريد. من پرسيدم: اسم شريف شما چيست؟ پاسخ داد: معذورم بدار. گفتم: آدرس، تلفن؟ فرمود: اگر خدا بخواهد دوباره همديگر را خواهيم ديد. من يقين كردم كه ايشان حضرت نيستند، امّا مطمئن شدم كه ايشان آدم فوقالعادهاي است. چون در افكار من تحوّل عجيبي ايجاد كرد و اين حرفها براي من خيلي سنگين و بزرگ آمد. اگر به من بگويند، فلاني هم اسم اعظم بلد است و هم طيالارض ميداند و هم خدمت آقا امام زمان(ع) ميرسد هيچ تعجب نميكنم. بالاخره هر كس نان كار خودش را ميخورد:فمن يعمل مثقال ذرةٍ خيراً يره.3نكتة جالب اينكه بعد از پياده شدن ايشان، من داشتم دربارة اين قضيه فكر ميكردم كه آقاي راننده گفت: حاج آقا متوجه شديد، چه اتفاقي افتاد؟ گفتم: چه شد؟گفت: ما از اوّل اتوبان تهران تا قم بيش از پنج دقيقه در راه نبودهايم، بيآنكه قبلاً من به راننده اين مطلب را گفته باشم. چون اگر من ميگفتم ممكن بود كسي بگويد شما به راننده القا كردهاي. در حالي كه اين براي خود من هم سؤال بود. لذا پرسيدم: نه، از بس كه به ما خوش گذشته، اينطور به نظرمان آمده است.هنوز هم با گذشت سالها، هر وقت همديگر را ميبينيم، ايشان به ياد آن خاطره است كه ده سال پيش اتفاق افتاد.
ارتباطهايي كه به وجود ميآيد، بيشتر از سمت عالم ماده با عالم غيب است يا حالت دو طرفه دارد؟
احتمال هر دو وجود دارد، ولي عمدتاً از آن طرف است. در حقيقت ماوراء الطبيعه، حاكم بر طبيعت است. هر گونه حركت و جنب و جوش در طبيعت، ريشه در آن عالم دارد. سلسله جنبان آن طرف است.گر چه وصالش نه به كوشش دهندهر قدري كه تواني بكوشواقعاً هم همينطور است. كساني كه دستشان در دست ملكوتيان باشد، اوضاعشان با بقيه متفاوت است. خود حضرت هم ذووجهين هستند، يعني وجه يليالحقّي دارند و وجه يلي الخلقي. همة چهارده معصوم(ع) هم همينطور هستند. انسانهاي كمال يافته هم يا آن طرفي ميشوند يا اين طرفي.
چگونه امر بر انسان مشتبه ميشود و اين اشخاص را با اشخاص ديگر مثل ائمة معصومين(ع) اشتباه ميگيرد؟
انسان بايد دائماً به خداوند عرض كند:ايّاك نعبد و ايّاك نستعين.4خدا بايد كارها را انجام دهد، خداوند بايد دست ما را بگيرد. اگر عنايات خدا و عنايات حضرت بقيةالله(ع) كه مظهر خدا هستند، نباشد؛ اصلاً نميشود كاري كرد. بايد دعايو ما توفيقي إلّا بالله عليه توكّلت و إليه أنيب.5و توفيق من جز به [ياري] خدا نيست. بر او توكل كردهام و به سوي او باز ميگردم.يا ذكر شريف «لاحول و لا قوّة إلّا بالله العليّ العظيم» و اين جملة پيامبر(ص) كه ميفرمود: «إلهي لا أملك لنفسي نفعاً و لا ضرّاً و لا موتاً و لا حيوٰةً و لا نشوراً.»يا ذكر شريف: «أعوذ بالله السميع العليم مِن همزات الشياطين و اعوذ بك يا ربَّ ان يحضرون انّ الله هو السميع العليم» از جملة دعاها و اذكاري هستند كه از طريق آنها بايد به خدا پناه بجوييم اگر خدا عنايت نكند، انسان اشتباه ميكند. شيطان را ميبيند و گمان ميكند ـ العياذ بالله ـ امام زمان(ع) را ديده است.سالها پيش در شهري نابينايي بود كه در كنار خيابان نشسته بود. صداي پايي شنيد، فهميد كه عابري در حال عبور است. سلام داد با اينكه نميديدكيست؟ آن عابر جواب سلام داد و گفت: چه ميخواهي؟ گفت: شما كي هستيد؟ فرمود: من حضرت خضر(ع) هستم. گفت: «فدايت شوم، دامنت را بده من بر چشمانم بكشم تا چشمانم خوب شود.» دامنش را گرفته و بر چشمانش ماليده و شفا يافت. بعد كه به احترام حضرت خضر(ع) بلند شد و ايستاد. آن شخص گفت: من ابليسم، نه حضرت خضر(ع). آن مرد گفت: تو هر كه ميخواهي باش، من حاجت خود را از حضرت خضر(ع) گرفتم.ممكن است بعضي اوقات، چنين اشتباهاتي پيش بيايد. يعني شيطان خودش را نشان داده و ادّعا كند من امام زمان(ع) هستم. ما هم كه امام زمان(ع) را نديدهايم، به اشتباه بيفتيم. سالك بايد دائماً خودش را به خدا بسپارد و از خداوند استمداد كند. به اعتقاد بنده در بين عبادات مستحبي عبادتي به عظمت نافلة شب و به عظمت نماز امام زمان(ع) نيست. نماز امام زمان(ع) كه تا زمان ايشان از طرف معصومين(ع) ارائه نشده بود و خود ايشان ارائه كردند و اين نماز از تعليمات ويژة امام مهدي(ع) است، اهميّت فوقالعادهاي دارد. در دويست مرتبهاي كه ميگوييم «إيّاك نعبد و إيّاك نستعين»، به محضر مقدّس خداوند عرض ميكنيم كه ما فقط تو را ميپرستيم و فقط از تو ياري ميطلبيم. هيچ كس ديگر كاري نميتواند بكند. حتّي خود امام زمان(ع) هر كاري ميكند، حول و قوهاش از خداست. امدادهاي خداست و تكيه بر خدا و حول و قوّة خدا دارد، ايشان مأموريّت سنگين خودشان را انجام ميدهند.
آيا نمونههاي ديگري از اين اشتباه گرفتنها در خاطر داريد؟
بله. زماني كه سيّد علي محمّد باب شيرازي در كربلا ادّعاي بابيّت كرد، در نجف، طلبهاي بود كه بسيار روزه ميگرفت، و بسيار برنامههاي ذكر و دعا و امثال اينها داشت. امّا تحت اشراف استاد شايستهاي كار نميكرد. سرِ خود، نمازها و عبادات مستحبي را انجام ميداد و روزه ميگرفت. يك شب كه در اتاق و پنجره بسته بود، دو نفر مثل ملائكه از سقف پايين آمده، به او ميگويند كه تو عبد منتخب خدا شدي. اين شمشير را بگير و به منزل فلان مرجع ديني برو و در خانهاش را بزن و گر چه وقت خواب است و خوابيده امّا بيدارش كن و تا او را ديدي، با شمشير گردنش را بزن.اين فرد هم گول خورده و شمشير را برداشت و رفت. تابستان بود و هوا گرم و مردم از نيمة شب به بعد ميتوانستند بخوابند. شب از نيمه گذشته بود و تازه آقا به بستر خواب رفته بود و در عالم خواب و بيداري بود كه اين شخص در زد. آقا عبايي بر دوش انداخته و دم در آمدند. وي كه خيلي مرد خوش اخلاق و خوبي بوده، ميگويد: چه فرمايشي داري؟ اين طلبه تا چشمش به آقا افتاد، معنويت ايشان باعث شد بگويد: ببخشيد! من بيجا مزاحمتان شدم. مسئلهاي ميخواستم بپرسم كه يادم رفت. دو مرتبه ميآيم و ميپرسم. ايشان ميگويد: برو پسر جان و هر وقت يادت آمد بيا و بپرس. من در خدمتتان هستم.اين فرد برگشت و در راه با خودش گفت: اگر من اين مرد را كشته بودم، از كجا معلوم كه اشتباه نكرده باشم. به منزل رفت و همين كه در اتاق را بست، آن دو ملك باز آمدند. البته ملك نبودند، بلكه شياطين بودند و او تصوّر ميكرد آنها ملك هستند. آنها گفتند: چرا فرمان را اجرا نكردي؟ برو و زود اجرا كن و الّا مورد غضب امام زمان(ع) واقع ميشوي. اين بندة خدا كه ساده بود، باز بلند شد و رفت.1دفعة دوم رفت و اين بار وقتي آقا آمد بيرون، گفت: آقا حلالم كنيد، من دو دفعه است كه شما را از خواب بيدار كرده و مزاحمتان شدهام. دير وقت است و اصل قضيه اين طور است، و قضيه را براي آقا تعريف كرد. ايشان گفت: پسر جان! اينها از طرف شيطان آمدهاند. اينها بندگان خدا نيستند. شما كه پيغمبر نيستي كه ملك بر تو نازل شود. خود همين كه اينها آمدهاند، دليل بر اين است كه از طرف شياطين آمدهاند. حالا برو و تا آمدند، شما فلان ذكر را بگو تا از شرّ آنها محفوظ بماني.2وقتي آن طلبه وارد حجره شده و در را بست براي بار سوم آن دو ملك قلابي از سقف پايين آمدند و به او تشر زدند: چرا اجرا نكردي؟ بعد هم گفتند: اين شخص قابل هدايت نيست، برويم سراغ سيّد علي محمّد باب شيرازي. فرداي آن روز، سر و صدا برآمد كه در نجف، طلبهاي كه از شاگردان سيّد كاظم رشتي بوده و شيخي سبك بوده، ادّعا كرده است كه من باب امام زمان(ع) هستم. در ضمن هجده ماه تبليغات، تنها چند نفر به ايشان گرويدند و اين مقدمة ادّعاي بعدي ايشان شد كه گفت: من خود امام زمان هستم. بعد از مدّتي گفت: من پيغمبر خدا هستم و بعد از مدتي گفت: من خود خدا هستم.فراموش نكنيم ساكنان ملكوت، قدرتهاي مخصوص به خود دارند و حتّي هر شيطان نيز كارهايي ميتواند انجام دهد و انسان بايد با توكل به خدا راه برود و استاد صالحي داشته باشد كه مسائل را با وي در ميان بگذارد. حالا اگر استاد هم نبود، با علمايي كه مورد وثوق هستند، مشورت كند.چيزي كه تذكر آن بسيار لازم مينمايد، اين است كه حضرت مهدي(ع) در ايّام غيب، ما را به كي سپرده است؟و امّا الحوادث الواقعه فارجعوا فيها إلي رواة حديثنا فإنّهم حجّتي عليكم و أنا حجّةالله عليهم،اما در خصوص مشكلات و پيشامدهاي خود، به مجتهدان در احاديث،(مراجع تقليد) مراجعه كنيد. همانا آنان، حجّت ميان من و شما و من حجّت ميان خدا و آنان هستم.»بايد حتماً به مراجع تقليد مراجعه كرد، مرجع جامعالشرايطي كه از مسائل عرفاني و معنوي هم اطلاعات مفصّلي داشته باشد. اوست كه ميتواند راهنماي خوبي باشد. چرا كه زحمت كشيده، مطالعه هم داشته، رياضت هم كشيده و بزرگاني را هم ديده است. انسان ، معصوم نيست كه اشتباه نكند. هر جا كه خود انسان احساس كرد كه دارد اشتباه ميكند، حتماً خودش را به يكي از مراجع برساند. الحمدالله نعمت هم كه فراوان است. در قم، مشهد، نجف، تهران شخص به يكي از مراجع رجوع كند و بگويد كه مثلاً فلان مسأله و مشكل پيش آمده است. مثل همان شخص كه گفت: من سه شب است كه دارم اينها را ميبينم، اينها چي هستند ملائكاند، اجنّهاند، شياطيناند؟نبايد تكرو بود. يكي از اساتيد بزرگوار ما ميفرمودند: اين شخص چنين و چنان كرد. امّا چون آن فرد متشرع و متديّن بود، نگذاشته كه پرت شود و اگر خداي نخواسته امر آن دو شيطان را اجرا كرده بود و آن مرد را شهيد نموده بود، آن وقت ديگر، ايماني برايش باقي نميماند و جزء حزب شيطان قرار ميگرفت.ادامه دارد
طبقه بندی: